باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

مفهوم زندگی . . . . .

روزی جوان جویای علم، نزد استاد دانشمند و با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می‌ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده، نمی دانم چه کنم. شما می توانید به من بگویید چرا، من که زندگی خوبی دارم، کاری به کسی ندارم و دارم زندگی خودم را می کنم، چرا باید از این افکار رنج ببرم؟ استاد در جواب گفت : چه کسی به تو گفته که توداری زندگی می کنی؟ جوان مدتی فکر کرد و گفت:چون زنده ام; نفس می کشم ;حرف می زنم; راه می روم و تصمیم می گیرم. استاد ادامه داد:دقیقاً به همین دلایلی که می گویی زندگی نمی کنی، بلکه فقط زنده هستی. علایمی که تو از آن یاد می کنی، دلیل بر زنده بودن است؛ اما زنده بودن دلیل بر زندگی کردن نیست. جوان پرسید:پس چگونه باید زندگی کنم؟ از کجا بدانم که دارم زندگی می کنم یا فقط زنده ام؟   استاد در پاسخ گفت: نعمت زندگی همانند چشمه نوری است که از درون، وجود تو را نورانی می کند، زمانی که تو از این منبع نورانی، زندگی دیگران را هم نورانی کردی و در ظلمت و تاریکی آنها، شمع امیدی در دلشان روشن نمودی، آن زمان است که با تقسیم نور دلت، به راستی زندگی می کنی. از علایم این کرامت تو، آن است که لبخند شادی را بر لبان انسان های محتاج بنشانی، خوشبختی آنها را شاهد باشی، آنها را از بند برهانی و حس کنی که در شادی آنها شریک هستی، اما.....   اما کسی که تمام خوبی ها، شادی ها، ثروت ها و خوشبختی ها را برای خودش بخواهد و کسی را در آنها سهیم نسازد، در واقع مرده است.    جوان به سخنان استادش گوش داد، اما هنوز جواب یک سؤال برایش مبهم بود. پس پرسید: چه کسی مرا در شادی ها، خوبی ها و ثروتش با خود شریک می سازد؟   استاد از این سؤال لبخندی زد و ادامه داد: تا زمانی که آن چشمه نورانی در دل تو روشن است، تو احساس شادی و خوشبختی خواهی نمود و در واقع روشن شدن آن نور به معنی این است که تو مورد نظر و توجه واقع شده ای. وقتی دل تو نورانی و روشن است، تو دیگر احساس نیازی به نور نخواهی کرد؛ چرا که تو خود منبع نوری،پس آن زمان از مرگ بیمی نداشته باش؛ چرا که تو همیشه زنده ای و زندگی خواهی کرد.


سخنانی از مشاهیر . . . . . .

ابن سینا: من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. -نارسیس
مدت ها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌ترآنکه خوک از این کار لذت می‌برد. -جورج برنارد شاو

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور می کند.(مونتسکیو)
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارت ها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند- انیشتین

بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی......
نلسون ماندلا

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....

مرد به این امید با زن ازدواج می کند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج می کند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید می شوند. "آلبرت انیشتین"
روان‌نژندها توی آسمان، قصرها می‌سازند. روان‌پریش‌ها توی آن‌ها زندگی می‌کنند. روان‌پزشک‌ها می‌روند اجاره‌ها را می‌گیرند.

جملۀ «نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم.»، از مقدس‌ترین عباراتِ دنیاست. فکر می‌کنم کسانی که روزی این جمله را از کسی می‌شنوند، جزء آدم‌های خوش‌شانس دنیا به حساب می‌آیند. - نگران نباش، درست‌اش می‌کنیم
خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید، در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید. چارلز استیون هامبی
بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد. / الیزابت استون
می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.جی.‌ام. بری

شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم. /الکس تان
دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند انتوان چخوف
بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست . و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست  آلبر کامو
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. پروفسور حسابی
هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است "ویل دورانت"
مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله... از دفتر خاطرات یک دیکتاتور

هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد. ارد بزرگ
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود. گرایش به خشنود ساختن همگان افلاطون

وقتی داری بالا میری مهربان باش و فروتن، چون وقتی که داری سقوط میکنی از کنار همین آدم ها رد میشی

نام روزهای هفته در گاهنامه کهن ایران . . . . .

نام روزهای هفته‌ فرنگی از گاهنامه کهن ایرانی برگرفته شده است می دانیم که نام روزهای هفته در ایران کهن بدین گونه بوده است:
کیوان شید (شنبه):
نخستین روز هفته به نام کیوان شید نامگذاری شده است که تشکیل شده است از کیوان + شید. کیوان بعد از مشتری بزرگترین سیاره شمرده میشود که 700 برابر زمین است. آنرا زحل نیز نامیده اند. شید نیز به چم (معنی) نور و روشنایی است. از این روروز نخست ایرانی حکایت از سیاره روشن و نورانی را دارد.
مهر شید (یکشنبه):
روز دوم از هفته مهرشید است که مهر آن به چم ( معنی) دوستی و مهربانی در پهلوی میتراست. مهر برگرفته شده از آئین هفت هزار ساله میترایی است. مهر همچنین ایزد عهد و پیمان است و در اوستا آمده است که هیچ چیز بر ایزد مهر پوشیده نخواهد بود. نامگذاری این روز به مهرشید حکایت از تعهدی است که بین مردمان باید برقرار باشد زیرا در ایران باستان پیمان شکنی و دروغ بزرگترین گناهان به حساب می آمده است. شید نیز به چم ( معنی ) روشنایی و نور می باشد.
مهشید (دوشنبه):
مه بر گرفته شده از ماه است که این نیز از آیین میترایی کهن ایرانی آمده است. خورشید و ماه از تندیس های آئین میترایی بوده است که نشان از قدرت و پویایی جهان آفرینش داشته است. سومین روز هفته در ایران باستان به نام این نماد خداوند نامگذاری شد و آنرا مهشید به چم (معنی) ماه روشن و نورانی نام گذاشتند.
بهرام شید (سه شنبه):
بهرام برگفته شده از ورهرام زبان پهلوی باستان است و از یک سو نام ستاره مریخ است. بهرام ایزد پیروزی در ایران باستان شمرده می شده است و اندیشه نیاکان ما بر این بوده است که خداوند یکتا (اهورامزدا) نیروی هایش را برای اجرا در بین افراد بشر بین ایزدان (فرشتگان) خود تقسیم نموده است تا آنان آنرا برای مردمان پیاده کنند. از این رو بهرام ایزد پیروزی نامیده شده بوده است و چهارمین روز هفته به نام روز پیروزی روشنایی بر تاریکی و غلبه انسان بر بدی ها و اهریمن نامگذاری شده است.
تیرشید (چهارشنبه):
تیر برگرفته شده از تیشتر پهلوی است. نیاکان ما تیر را ایزدان و نگهبان باران نامگذاری نموده اند و این گونه می پنداشته اند که اهورامزدا برای یاری رسانی به کشاورزان و جلوگیری از خشکسالی و باروری زمین و سبز و سالم و پاکیزه ماندن جهان به ایزد باران فرمان میداده است که به یاری مردمان برسد. در کل این روز به نام روز روشنایی باران و خواست پروردگار برای حفظ طبیعت نامگذاری شده است.
اورمزد شید (پنجشنبه):
اورمزد نام دیگری از دهها نام اهورامزدا است که همه حاکی از قدرت و توانایی پروردگار است. این نام از واژه های پهلوی ارمزد، هرمزد، اورمزد، هورمزد، اهورامزدا، مزدا گرفته شده است. از این رو پنجمین روز هفته به نام روز روشنایی خداوند نامگذاری شده است. از این رو این واژه هنوز به گونه ای دیگر در شب های جمعه برقرار است و هنوز تصور مردمان ما بر این است که شب های جمعه روز ارتباط با خداوند و فوت شدگان است.
ناهید شید (آدینه):
ناهید همان آنهیته یا آناهیتا است که ایزد آب قرار گرفته است. در اوستا آناهیتا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا، قدی بلند و اندامی تراشیده نام نهاده شده است و نام دیگر ستاره ونوس نیز آناهیتا یا ناهید است. در کل روز جمعه روز روشنایی آب و مظهر بخشندگی و عنایت پروردگار نامگذاری شده است.
 
اینک با بررسی ریشه‌های این واژگان به این بر‌آیند ساده می‌رسیم:
کیوان شید: شنبه
   
Saturday = Satur + day
   
Saturn = کیوان
مهرشید: یکشنبه
   
Sunday = Sun + day 
   
Sun =  مهر، خور (خورشید)
مهشید: دوشنبه
   
Monday = Mon + day
   
Moon = ماه
بهرام شید: سه‌شنبه
   
Tuesday = Tues + day
   
Tues = god of war = Mars= بهرام
تیرشید: چهارشنبه
   
Wednesday = Wednes + day
   
Wednes = day of Mercury= Mercury = تیر
هرمزشید: پنج‌شنبه
   
Thursday = Thurs + day
   
Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز
ناهیدشید یا آدینه: جمعه
   
Friday = Fri + day
   
Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید

رستوران شیطان . . . .

این رستوران غذاهای خود را بر روی ذغال نمی پزد بلکه از حرارت دهانه یک آتشفشان فعال برای پخت آن استفاده می کند. رستوران "شیطان" در اسپانیا که به رستوران "دیاپلو" معروف است، گوشت ها را روی زغال کباب نمی کند، بلکه آنها را روی دهنه یک آتش فشان فعال کباب می کنند و به مشتریان خود می دهند. رستوران "شیطان" در جزیره "لانزروت" اسپانیا روی دهانه آتشفشان فعالی که گدازه ای پرتاب نمی کند، قرار دارد و به همین دلیل آشپزهای رستوران تصمیم گرفتند با استفاده از حرارت آن، استیک، کباب و غذاهای دیگر را بپزند. این رستوران در سال 1970، توسط یک هنرمند و مهندس مشهور اسپانیایی به نام "قیصر مانریک" با انگیزه جذب توریست ساخته شده است. قیصر مانریک، لذت بردن مشتریان از مناظر طبیعی جزیره لانزروت را انگیزه دیگر خود اعلام کرده است.

هر اتفاقی که می افتد به نفع ماست . . . .

توی کشوری یه پادشاهی زندگی میکرد که خیلی مغرور، ولی عاقل بود یک روز برای پادشاه انگشتری به عنوان هدیه آوردند    ولی روی نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بود.
شاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟ و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟
فردی که آن انگشتر را آوره بود گفت:
من این را آورده ام تا شما هر آنچه که میخواهید روی آن بنویسید.
شاه به فکر فرو رفت که چه چیزی بنویسد که لایق شاه باشد و چه جمله ای به او پند میدهد؟ همه وزیران را صدا زد وگفت:
وزیران من، هر جمله و هرحرف با ارزشی که بلد هستید بگویید.
وزیران هم هر آنچه بلد بودند گفتند، ولی شاه از هیچکدام خوشش نیامد.
دستور داد که بروند عالمان و حکیمان را از کل کشور جمع کنند و بیاورند وزیران هم رفتند و آوردند.
شاه جلسه ای گذاشت و به همه گفت که هر کسی بتواند بهترین جمله را بگوید جایزه خوبی خواهد گرفت هر کسی چیزی گفت باز هم شاه خوشش نیامد تا اینکه یه پیر مردی به دربار آمد و گفت با شاه کار دارم.
گفتند تو با شاه چه کاری داری؟
پیر مرد گفت برایش جمله ای آورده ام
همه خندیدند و گفتند تو و جمله. ای پیر مرد تو داری میمیری، تو را چه به جمله خلاصه پیر مرد با کلی التماس توانست آنها را راضی کند که وارد دربار شود، شاه گفت تو چه جمله ای آورده ای؟
پیر مرد گفت:    جمله من اینست  "هر اتفاقی که برای ما می افتد به نفع ماست"
شاه به فکر فرو رفت و خیلی از این جمله استقبال کرد و جایزه را به پیر مرد داد. پیر مرد در حال رفتن گفت: دیدی که هر اتفاقی که می افتد به نفع ماست
شاه خشمگین شد و گفت چه گفتی؟ تو سر من کلاه گذاشتی
پیر مرد گفت نه پسرم به نفع تو هم شد،  چون تو بهترین جمله جهان را یافتی.
پس از این حرف پیر مرد رفت. شاه خیلی خوشحال بود که بهترین جمله جهان را دارد و دستور داد آن را روی انگشترش حک کنند
از آن به بعد شاه هر اتفاقی که برایش پیش میآمد میگفت:
هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست
تا جائی که همه در دربار این جمله را یاد گرفنه وآن را میگفتند:
که هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست
تا اینکه یه روز پادشاه در حال پوست کندن سبیبی بود که ناگهان چاقو در رفت و دو تا از انگشتان شاه را برید و قطع کرد، شاه ناراحت شد و درد مند
وزیرش به او گفت:
هر اتفاقی که میافتد به نفع ماست
شاه عصبانی شد و گفت انگشت من قطع شده تو میگوئی که به نفع ما شده به زندانبان دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازد وتا او دستور نداده او را در نیاورند
چند روزی گذشت یک روز پادشاه به شکار رفت و در جنگل گم شد تنهای تنها بود ناگهان قبیله ای به او حمله کردند و او را گرفتند و می خواستند او را بخورند شاه را بستند و او را لخت کردند این قبیله یک سنتی داشتند که باید فردی که خورده میشود تمام بدنش سالم باشد ولی پادشه دو تا انگشت نداشت پس او را ول کردند تا برود. شاه به دربار باز گشت و دستور داد که وزیر را از زندان در آورند. وزیر
آمد نزد شاه و گفت:
با من چه کار داری؟
شاه به وزیر خندید و گفت:
این جمله ای که گفتی هر اتفاقی میافتد به نفع ماست درست بود، من نجات پیدا کردم ولی این به نفع من شد ولی تو در زندان شدی این چه نفعی است شاه این راگفت و او را مسخره کرد.
وزیر گفت: اتفاقاً به نفع من هم شد
شاه گفت: چطور؟
وزیر گفت: شما هر کجا که میرفتید من را هم با خود میبردید، ولی آنجا من نبودم اگر می بودم آنها مرا میخوردند. پس به نفع من هم بوده است.
وزیر این را گفت و رفت.

خط تیره . . . . .

من از مردی می گویم که عهده دار شده بود
در مراسم تدفین دوستی سخن بگوید
او به تاریخ های روی سنگ مزار او اشاره کرد
از آغاز..... تا پایان


او یادآور شد که اولی تاریخ زادروز وی است
و اشکریزان از تاریخ بعدی سخن گفت،
اما او گفت آنچه بیش از همه اهمیت دارد
خط تیره ی بین آن دو تاریخ است
(1313 - 1382 )



زیرا این خط تیره تمام مدت زمانی را نشان می دهد
که او بر روی زمین می زیست......
و اکنون فقط کسانی که به او عشق می ورزیدند
می دانند که ارزش این خط کوچک برای چیست.



زیرا اهمیتی ندارد، که دارایی ما چقدر است
اتومبیل ها...خانه ها....پول نقد،
آنچه اهمیت دارداین است که چگونه زندگی می کنیم و چگونه
عشق می ورزیم و چگونه خط تیره ی خود را صرف می کنیم.

بنابراین در این باره سخت بیندیشید

آیا چیزهایی در زندگیتان هست که بخواهید تغییرشان دهید؟
چون ابدا نمی دانید چه زمانی باقی مانده
که بتوانید آن را از نو بسازید

اگر فقط میتوانستیم طوری آهسته حرکت کنیم
که آنچه را درست وحقیقی است دریابیم
و همیشه کوشش کنیم تا بفهمیم که
دیگران چه احساسی دارند


و در خشمگین کردن کمتر عجله کنیم
و قدردانی بیشتری از خود نشان دهیم
ودر زندگی خود به دیگران چنان عشق بورزیم
که هرگز قبلا عشق نورزیده ایم

با احترام رفتار کنیم
بیشتر لبخند بزنیم
وبه خاطر داشته باشیم که این خط تیره ی ویژه
ممکن است فقط مدت کوتاهی ادامه داشته باشد


بنابراین وقتی  از شما یاد کنند
آیا سر افراز خواهید بود از آنچه میگویند و

این که شما خط تیره خود را چگونه صرف کرده اید؟!!!


چه میکند این تصاعد . . . .

در افسانه ها آمده است که مخترع شطرنج، بازی اختراعی خود را نزد حاکم منطقه برد و حاکم اختراع هوشمندانه ی وی را بسیار پسندید، تا آن حد که به او اجازه داد تا هرچه به عنوان پاداش می خواهد، طلب کند. مخترع کم توقع! نیز خطاب به حاکم گفت: «پاداش زیادی نمی خواهم قربان! دستور فرمایید یک دانه ی گندم در خانه ی اول صفحه ی شطرنج قرار دهند، دو برابر آن را در خانه ی دوم قرار دهند (یعنی فقط دو دانه ی گندم)، دو برابر آن را در خانه ی بعدی و همین طور الی آخر... .»
حاکم با تعجب به او گفت: «فقط همین! می توانستی چیزی بخواهی که ارزشش خیلی بیشتر باشد.»
مخترع با فروتنی ابراز داشت: «متشکرم قربان، همین از سرمان هم زیاد است!»
حاکم با اشاره ی انگشت، محاسبان دربار را فراخواند و امر کرد: «انچه این جوان خواسته است را محاسبه کنید و سریعا به او بدهید.»
محاسبان دربار هم تعظیم بلند بالایی کردند و عقب عقب در همان حالت تعظیم از درب بارگاه خارج شدند.
یک روز گذشت، یک روز دیگر هم گذشت و خبری از محاسبان نشد. حاکم برآشفت و دنبال آنها فرستاد. پس از شرفیابی! با عصبانیت بر سر آها فریاد زد:
«کدام گوری رفتید؟! حیف نانی که به شماها می دهم! محاسبه ی یک چیز به این سادگی مگر چقدر وقت می خواهد؟»
یکی از محاسبان در حالیکه سرش را از شرم پایین افکنده بود، چند قدمی جلو آمد و گفت:
«قربانتان گردم! نمی دانیم چطور شده است، مثل اینکه معجزه ای در این محاسبه نهفته است. آن طور که ما حساب کرده ایم، تمام گندم های موجود در تمام انبارهای پادشاهی حتی کفاف پرداخت اندکی از این درخواست را هم نمی کند.»
و پادشاه هاج و واج مانده بود، به خیالش محاسبان دیوانه شده بودند!
********
طبق محاسبه ای که امروز انجام گرفته است، برای به دست آوردن این تعداد گندم باید کل مساحت کره ی زمین، 6 بار زیر کشت گندم برود

راز شمع . . . .

تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن
میکنن؟
تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع
میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟
جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر میر سیم:آب...آتش...باد...خاک.. در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا
به شدت اتفاق میفته
شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره
موم شمع:خاک
شعله شمع:آتش
دود شعله:باد
موم ذوب شده:آب
وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی
و درحالت آلفای ذهنی قرار می گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و خدای
درونت وصل میشی
و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر
هماهنگ باشه
راز شمع اینه
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی
کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن

...... بسیار مهم ......

یک خانواده معروف در شهری در نزدیکی دریاچه میشیگان امریکا پسر 25 ساله خود را در حادثه آتش سوزی منزل در چهارم ژوئن امسال از دست داد.
این پسر که دو هفته قبل از حادثه از دانشگاه Wisconsin-Madison فارغ التحصیل شده بود ، برای دیدن خانواده اش به خانه می آید. بعد از صرف ناهار با پدر به اتاقش می رود تا قبل از آمدن مادرش به خانه و دیدن او، کمی استراحت کند. اما مدتی بعد همسایه ها با دیدن آتش به 911 زنگ می زنند. متاسفانه پسر خانواده در این حادثه جان خود را از دست می دهد .
وقتی پلیس علت حادثه را جستجو می کند متوجه می شود که او از laptop در تخت موقع استراحت استفاده می کرده است.
استفاده از لپ تاپ در تخت بدلیل اینکه فن دستگاه بسیار گرم می شود و قابلیت خنک کردن سیستم را نخواهد داشت گاز مونواکسید کربن تولید می کند که کشنده و بی بو است و موجب خفگی می شود. همچنین دستگاه آتش می گیرد و خانه می سوزد.
تحقیقات نشان داد این پسر ابتدا از خفگی فوت نموده و سپس آتش سوزی رخ داده است.
لطفا مراقب باشید و هیچگاه در تخت و جایی که پتو و ملافه یا شرایطی مشابه وجود دارند که موجب گرم شدن لپ تاپ می شود، از این دستگاه استفاده نکنید.
حتی روی پای خود نیز نگذارید.
لطفا این مطلب را برای همه بفرستید -حتی اگر تکراری باشد

پیغام گیر تلفن شعرای نامدار قدیمی . . . .

تا حالا فکر کردید اگه زمان شاعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت،شاعرا واسه پیغام گیرشون چه متنی رو میذاشتن:


پیغام گیر حافظ :رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور


پیغام گیر سعدی:از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیرفردوسی :نمی باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا بر آید بلند آفتاب


پیغام گیر خیام:این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یادرفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد


پیغام گیر منوچهری :از شرم به رنگ باده باشد رویم در خانه نباشم که

سلامی گویم بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت زان پیش که همچو برف گردد رویم


پیغام گیر مولانا :بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !برگوبه من پیغام خود..هم نمره وهم نام خود فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم


پیغام گیر باباطاهر:تلیفون کرده ای جانم فدایت!الهی مو به قوربون صدایت!چو از صحرا

بیایم نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت