باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

ماجرای آقای راننده ی تاکسی ...

یه روز سوار یه تاکسی پیکان شدم از این اسپورت خفنا،ماشینو تا آسفالت خیابون خوابونده بود. جلو آیینه یه اسکلت و سر دنده ای جمجمه و خلاصه خیلی مرتب،اون عقبم زده بود "ماااااااادر دوست دارم،راننده چه شلکی بود؟؟ الان میگم:
موها فر ریز،سیبیل بناگوش در رفته،چشا برق زده،سینه کفتری دکمه باز،پشم سینه بیرون،نوار جوات یساری رو ضبت،دست چپ تا زیر بغل از پنجره بیرون،همچینم که دنده میداد بالا دستش میخورد به اسکلت و آیینه،یکیم میزد تو سر اون عروسک سگیا که کلشون دیلینگ دیلینگ بالا و پایین میشه،خلاصه منم نشستم بغل دستشو ... جلو تر 2تا دختر سوار کردو جلوترش یه افغانی سوار کرد،چند دقیقه ای گذشت... یه دفعه یکی از دخترا جیغ بلندی کشید و با خشونت هرچه تمام به افغانیه گفت:کصصااافت آشغال دستتو در بیار... اینو که گفت راننده قصه ی ما وسط خیابون همچین زد رو ترمز که اگه پیکان ایربگ
داشت از بیخوبن کنده میشدو میرفت تو حلق من!! مث برق پرید پایینو نفهمیدیم از کجا این افغانیه نگون بخت و کشید بیرون!!از در؟از شوشه؟از صندوق عقب؟!خلاصه درش آوورد و گرفتش به باد کتک،حالا نزن و کی بزن..مردم همیشه در صحنه ام وقتی جویای ماجرا شدن راننده گفت بی ناموس بی ناموسی کرده و اونا هم هر کدوم یه مشت و لگد افغانیه بخت برگشته رو مهمون کردن تا بالاخره یه جسم نیمه جون و خونینو مالین و بقیه مردم از زیر دست و پای اینا کشیدن بیرون....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی؟!
نه بابا،هنوز مونده...
راننده با قیرط و با طعثب و ناموس پرست ما بعد از یه بزن بزن حسابی با صدای فیلم هندیا یه دستی به لباساش کشید و موهاشم مرتب کردو دوباره نشست پشت فرمون عینهو خوده خدابیامرز فرمون..و دوباره شروع به ادامه مسیر کرد،دخترا هم هروکر کنان مشغول حرف زدن با هم بودن که آق رارنده صداشو صاف و صوف کردو با یه تبسم مغرورانه ویه لحن ملیحی پرسید: ببشخین خانوما،حالامیشه ­ بگین این فلان فلان شده چیکار کرده بود؟؟؟ یکی از دخترا همونطور که داشت میخندید گفت:آره،کصافت از وقتی سوار شد همش دستش تو دماغش بود.....!! آغا باز دوباره چشمتون روز بد نبیه همچین گذاشت رو ترمز که من مث پخشه چسبیدم به شیشه جلو و ایینه با اسکلتش رفت تو حلق وگوش وبینیم!!دوباره جنون گیر شدو با انواع و اقسام فحشای خیلی خیلی بی تربیتی از ماشین پیادشون کردو منم با یه کله بادکرده و آیینه تو گوش از خنده ولو شده بودم کف خیابون.تا اینکه بعد از چند دقیقه با سلام و صلوات وباچندنفر دیگه نشوندیمش تو ماشین و ادامه مسیرو باش رفتم.اولش انقدر خندیدم که نزدیک بود ترمز سومو به افتخار خودم بزنه و با همون شرایط مسافرای قبلی منو پیاده کنه... اما خوشبختانه به زور جلو خودمو گرفتمو به خیر گذشت،تا مقصدم به خودشو افغانیه و دخترا و شغل شریف شوفری و اتحادیه تاکسی رانی و ....ونهاد ریاست... و خلاصه زمین و زمان فوش میداد،بد اعصاب خسته ای داشت بنده خدا!!!!!

حس ششم خانمها . . .

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی
تابه می کوبه تو سرش.

مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟

زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا
کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...
 
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته
بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .

.
.
.

.نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند 
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش !

بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
 
 
زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! 
.

.
.
 
نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند
 

مجلس ختم یک پزشک . . .

معروفترین پزشک متخصّص قلب نیویورک فوت کرد و در مجلس ختم باشکوهش یک ماکت بزرگ قلب در پشت تابوت او قرار دادند که در پایان مراسم همراه با مارش عزا دریچه های آن قلب باز شد و تابوت  را به درون خود فرو برد. همه از این ابتکار به اعجاب و تحسین آمدند،  ولی یکی از پزشکان در ردیف اوّل  ناگهان شروع کرد به قهقهه، به طوری که اصلاً نمی توانست خودش را کنترل کند. عاقبت کشیش  به او تذکر داد،  ولی او  گفت: " من منظوری ندارم پدر فقط  داشتم مُجسّم می کردم با مرگ من، که متخصّص زنان و زایمان هستم، این صحنه چگونه اجرا می شود؟ با این گفته کشیش و تمامی مجلس هم بی اختیار ریسه رفتند و جلسه بهم خورد.