باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

تا به حال برای چند نفر پل ساختیم؟؟؟؟؟؟

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»

تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار
کشیدیم؟!!!؟

Barcelona & Xavi Hernandez

سلام به همگی. امروز میخوام واستون یه سری عکس از بازیکن و تیم فوتبال مورد علاقم که به نظر من یکی از اعجوبه های فوتبال دنیاست واستون بذارم با ذکر این مطلب که تمامی عکسها از سایت http://fcbarcelona.com هستن. امیدوترم خوشتون بیاد. نظر یادتون نرههههههههههه . . . .




Xavi قراردادش را تا سال 2016 با بارسلونا دیروز تمدید کرد.

این هم عکسهای دیروزش







عکسهای تمرین امروز بارسا















آخرین عکس . . .

یعنی این عکسا حرفی واسه گفتن نمیذارن . . . بیچاره ها تو اون لحظه چی کشیدن . . . البته عجب دلی هم داشتن . . .




















سلطان و هیزم شکن . . . .

هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد . در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا میداد پادشاه به پیرمرد نزدیک شد و گفت : مردک مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی میبری .هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن و سلطان برای فرمان دادن و رعیت برای فرمان بردن . پیرمرد خند ه ای کرد و گفت : اعلی حضرت، اینگونه هم که فکر میکنی فرمان در دست تو نیست . به آن طرف جاده نگاه کن. چه میبینی؟
پادشاه: پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است .
پیرمرد: میدانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است و فقرش از من بیشتراست؟
پادشاه: باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد .
پیرمرد : اعلی حضرت آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است .او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد .
بارسنگین هیزم، باصدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک میشود .
آنچه به من فرمان میراند خنده ی کودکان است و آنچه تو فرمان میرانی گریه ی کودکان است!

زشت و زیبا . . . .

    دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
    میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
    یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
    بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند :
    اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
    او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
    او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت

        دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد

    و مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
    سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و  بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم
      پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت
    برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند
    روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
    همسرم جواب داد
    من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم
    و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید
    
    آیا می دانید این داستان از کیست ؟

    ارنستو چه گوارا

هک با بلوتوث . . . . .

  توجه                     ..........لطفا اطلاع رسانی کنید .........                    توجه

بنیان خانواده‌تان را متزلزل می‌کند؛ خطری که شما یا بستگانتان را تا مرز خشم، جنون، ارتکاب قتل یا خودکشی می‌برد؛ خطری که آبرویتان را به باد می‌دهد و انگشت‌نمایتان می‌کند تا خاص و عام برای عبرت هم مثال‌تان بزنند و بگویند: «بیچاره، همه اطلاعات گوشی‌اش را دزدیده‌اند، حتی عکس‌های خصوصی‌اش را.»

آنچه در این گزارش می‌خوانید، یک تجربه خطرناک است که برای درکش، باید موبایلتان را کاملا از هر نوع شماره، عکس، فیلم و پیامک خالی کنید و قید شماره تلفن‌تان را هم برای همیشه بزنید، تا وارد روندی شوید که نشانتان دهد هکر‌ها چگونه به فایل‌های خصوصی دیگران از طریق گوشی تلفن همراهشان، چوب حراج می‌زنند، اما اگر شما هم از خطر کردن می‌ترسید، پس ماجراجویی را به خبرنگار «جام‌جم» واگذار کنید تا ماجرای آشنایی کوتاه با یکی از هکرهای تلفن همراه را برایتان بگوید: آشنایی من با این هکر، برنامه‌ریزی شده نبود، او با یک گوشی تلفن همراه در دستش که صفحه نمایشی نسبتا بزرگی داشت، تکیه داده بود به میله سرد وسط مترو و عکس‌هایی را تماشا می‌کرد و لبخند می‌زد. وقتی متوجه شد نگاهم روی صفحه نمایش گوشی‌اش ثابت مانده است، اول سرگرمی محبوبش را پنهان کرد اما طولانی بودن مسیرمان، باعث شد یخ‌ها آرام‌آرام آب شوند.
روی صفحه نمایشگر تلفن همراه او، عکس زنی جوان و بی‌حجاب بود که شباهت زیادی به بانوی محجبه‌ای در همان واگن داشت. «چه بامزه ! این عکس موبایلتان، کاملا شبیه آن خانمی است که آن طرف نشسته، این جور تصادف‌ها خیلی کم پیش می‌یاد!» این شروع گپ و گفت ما بود، ناشناس کم سن و سال از ته دل خندید و گفت: «هیس! خب این عکس همونه! موبایلش را هک کردم. تازه عکس‌های بیشتر هم هست ! ببین!»
خانم الف (خودش دلش می‌خواست به این نام خوانده شود) به من یاد داد که اگر بلوتوث کسی روشن باشد یک هکر براحتی می‌تواند همه اطلاعات گوشی او را از شماره تلفن‌ها گرفته تا عکس‌ها و پوشه‌های شخصی صاحب گوشی، بدزدد.
او گفت: «هر روز مسیری طولانی را در مترو انتخاب می‌کنم تا برای سرگرم شدن، اطلاعات موبایل‌های مردم را بخوانم. هر روز بالاخره کسی پیدا می‌شود که بلوتوثش را روشن بگذارد. هدفم از این کار فقط سرگرمی است و قصد اخاذی ندارم.»
الف، تعریف کرد که مردم معمولا برای ردوبدل کردن فایل‌های صوتی و غیره با هم، سیستم بلوتوث تلفن همراهشان را در مترو روشن می‌کنند و اگر تلفن همراه کسی مجهز به برخی نرم‌افزارهای ویژه هک باشد، در چند ثانیه می‌تواند از طریق ارسال بلوتوث، وارد تلفن همراه قربانی شود. الف معتقد است: «وقتی بلوتوث گوشی تلفن همراه کسی روشن باشد، یا هکر است! یا قربانی!»
اما هک کردن تلفن همراه با بلوتوث، تنها تخصص الف نبود، او می‌دانست چطور باید در نقش دختری نگران که شارژ گوشی‌اش تمام شده است، گوشی همراه دیگران را برای تماسی فوری با مادر بیمار خیالی‌اش برای چند دقیقه امانت بگیرد و کدی را وارد کند که از طریق آن، هزینه همه مکالمات تلفنی‌اش به حساب آنها نوشته شود!

او توضیح داد : «با اس ام اس هم می‌شود تلفن را هک کرد اما هنوز این یک فقره را یاد نگرفته‌ام.» تاکنون کسی از الف شکایت نکرده است، او هیچ سابقه کیفری ندارد و اعتقاد دارد وعده برخورد با هکرهای گوشی‌های همراه فقط یک بلوف پلیسی است                                       جادوی سیاه هکرها
هرچند رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا، به جزئیات بیشتر و ارائه توصیه‌هایی برای جلوگیری از هک‌شدن تلفن‌های همراه در این گفت‌وگو اشاره‌ای نکرده است، اما سرهنگ فریدون رهبریان، معاون مبارزه با جرایم خاص و رایانه‌ای پلیس آگاهی تهران در گفت‌وگو با خبرنگار جام‌جم، این راه‌ها را تشریح می‌کند.
رهبریان با اشاره به این که شایع‌ترین روش هک کردن تلفن‌های همراه با استفاده از سیستم بلوتوث است به دارندگان تلفن‌های همراه تاکید می‌کند: برای جلوگیری از هک شدن با این روش، به هیچ وجه سیستم بلوتوث تلفن‌ خود را در اماکن عمومی و بخصوص مترو روشن نگذارید و از حمل کردن اطلاعات مهم مانند عکس‌ها، فیلم‌ها و پیام‌های خصوصی در تلفن‌ خود خودداری کنید.
او با توضیح این که هک کردن موبایل با استفاده از پیامک نیز ممکن است، هشدار می‌دهد: اگر پیامکی ناشناس دریافت کردید آن را پیش از باز کردن، پاک کنید چون اگر فرستنده یک هکر باشد، شما با باز کردن پیام، هک خواهید شد.
به گفته رهبریان، هک با بلوتوث، کور و بدون شناخت صاحب تلفن همراه است، اما هک با پیامک، کاملا هدفمند است و از طریق فردی آشنا با صاحب تلفن همراه صورت می‌گیرد، یعنی هکر با شماره‌ای ناآشنا در فاصله‌ای معین از صاحب تلفن همراه (تا شعاع 100 متری) می‌ایستد و برای او پیامکی ناشناس می‌فرستد و در صورتی که قربانی، پیامک را باز کند، هکر می‌تواند پوشه‌های اطلاعات خصوصی او را بدزدد.

روش دیگر هک کردن از زبان معاون مبارزه با جرایم خاص و رایانه‌ای پلیس آگاهی تهران، با استفاده از وارد کردن یک کد در تلفن همراه طرف مقابل است. پس از وارد کردن این کد، تلفن همراه هک می‌شود و از آن پس همه هزینه تماس‌های هکر با تلفن شخصی‌اش، به حساب قربانی نوشته می‌شود. رهبریان تاکید می‌کند: «تنها راهی که برای جلوگیری از این روش هک کردن وجود دارد، پرهیز از سپردن گوشی همراهتان به غریبه‌هاست.


زندگی مربی بی رحمی است. زمانی به تو یاد می دهد چگونه زندگی کنی که دیگر خیلی دیر شده......اروین یالوم

سگ . . . . .

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد  حرکتی کرد  که دورش کند اما کاغذی را  در دهان سگ  دید .
 
کاغذ را گرفت.
 
روی کاغذ نوشته بود: " لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین " .
 
۱۰ دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود  سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم  کیسه راگرفت و رفت .
 
 
قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
 
سگ  در خیابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید .
 
با حوصله ایستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .
 
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .
صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد   دوباره شماره انرا چک کرد   اتوبوس درست بود سوار شد.
 
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
 
اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .
 
پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .
اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.
 
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و   کمی عقب رفت و خودش را به در  کوبید .
اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
 
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
 
مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبیه  سگ کرد.
 
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد:
چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.
 
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟
این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!


نتیجه اخلاقی :

اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.
 
و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .
 
سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.

پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم

یکی از بستگان خدا . . . .

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد..- آهای، آقا پسر!پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:- شما خدا هستید؟- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

آرامش . . .

آرامش
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل،
آرامش را به تصویر بکشد.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو ها، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی
که در چمن می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل
سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ...





اولی، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود
منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و
اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار
داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می
داد شام گرم و نرمی آماده است.

دومی هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود، قله هاتیز و
دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، وابرها آبستن
آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای
مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم بادقت به تابلو
نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را میدید. آنجا، در
میان غرش وحشیانه ی طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.


پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که
برنده ی جایزه ی
بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.
بعد توضیح داد:



آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل
و بدون کار سخت شود، بلکه معنای حقیقی آرامش این
است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما میگذرد آرامش در
قلب ما حفظ شود

عجایب هفت گانه . . . .

معلمی از یک گروه از دانش اموزان خواست اسامی عجایب هفتگانه را بنویسند...
علیرغم اختلاف نظر ها، اکثرا اینها را جزو عجایب هفت گانه نام بردند:

اهرام مصر

تاج محل

دره بزرگ (به نام گراند کانیون در امریکا)

کانال پاناما

کلیسای پطرس مقدس

دیوار بزرگ چین

آبشار نیاگارا

آموزگار هنگام جمع کردن نوشته های دانش آموزان، متوجه شد که یکی از آنها هنوز کارش را تمام نکرده است.
از دخترک پرسید که آیا مشکلی دارد...
دختر جواب داد : بله کمی مشکل دارم، چون تعداد شگفتی ها خیلی زیاد است و نمیدانم کدام را بنویسم!...
آموزگار گفت: آنهایی را که نوشته ای نام ببر شاید ما هم بتوانیم کمک کنیم...
دخترک با تردید چنین خواند:

به نظر من عجایب هفت گانه دنیا عبارتند از:

دیدن

شنیدن

لمس کردن

چشیدن

احساس کردن

خندیدن

دوست داشتن

اتاق در چنان سکوتی فرو رفت که حتی صدای زمین افتادن سنجاق شنیده می شد...!

آن چیزهایی که به نظرمان ساده و معمولی میرسند، آنها را نادیده و دست کم میگیریم، حقیقا شگفت انگیزند...با ملایمت به یادمان می آورند که با ارزش ترین چیزهای زندگی ساخته دست انسان نیستند و آنها را نمیتوان خرید ، آن قدر خود را مشغول نکنید که بی توجه از کنارشان بگذرید...