باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

یک شکم سیر محبت . . . !!!

پدر آمد از راه ؛
دست هایش خالی !
کودکان چشم به دستان پدر …
سفره خالی را پدر ،
از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را ،
بار دیگر گسترد !
بچه ‌ها آن شب هم
مثل دیگر شب ‌ها ،
یک شکم سیر محبت خوردند ... !

خدایا دوستت دارم . . . !!!

 خدایا دوستت دارم...
 هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
 خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
 خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ، خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند.
 خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد.
 خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم" است !!
 خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو !!
 خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
 خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی !!
 از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
 خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
 خدا همین جاست
 خدایا دوستت دارم .

دوستت دارم . . . . . . .

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها به بچه مون کمک کنی

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

---------------------lllllllllllll---------------------

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

---------------------lllllllllllll---------------------

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی،

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

داستانی عاشقانه . . . . .

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

کم کم یاد خواهی گرفت . . .

کم کم یاد خواهی گرفت:

تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت اطمینان خاطر

و یاد میگیری که بویه ها قرارداد نیستند و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمیدهند.

کم کم یاد میگیری:

که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد میگیری که
خیلی می ارزی



خورشید‌ . . . دختر یلدا . . .

یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره

یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود

با اولین شب پاییز آمده بود

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید

تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند

یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت

و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد

گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد

یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت

آتش که می دانی، همان عشق است

یدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد

آتش در وجود یلدا بارور شد

فرشته ها به هم گفتند:

یلدا آبستن است. آبستن خورشید

و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد

و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند

فرشته ها گفتند:

فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد

یلدا آفرینش را تکرار می کند

 

راستی فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست

و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت


غرور . . . .

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

ماهی قرمز . . . . .

 با سلام
دوستان عزیز: نوروز یادگار نیاکان ماست نگذاریم سودجویان سفره های شاد ما را به یک تراژدی غمناک تبدیل نمایند . فقط  2 دقیقه این متن را بخوانید و اگر فرهنگ ایرانی (که فعلا غیر از فرهنگی سیاه چیزی نمی بینیم) را دوست دارید آنرا به دوستان نیز نشان بدهید.
 
ماهی قرمز نخریم.
 
تجارت ماهى هاى قرمز مدت ها است که در یک دوره زمانى ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردین شکل گرفته است. تجارتى که محصول آن هیچ ریشه اى در تاریخ باستانى عید نوروز ایرانى ندارد. ۸۰ سال پیش به همراه ورود چاى به ایران ماهى قرمز نیز که سمبل عید چینى است به سفره هاى هفت سین مراسم عید نوروز ما وارد شد غافل از اینکه در عید چینى ماهى قرمز را رها مى کنند تا زندگى جریان یابد و ما ماهى قرمز را اسیر تنگ هاى بلورین مى کنیم تا همزمان با رشد سبزه هاى سفره هایمان و بارورى زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم.دکتر نیکنام نماینده مجلس هفتم که زرتشتى است درباره ماهى قرمز سفره هفت سین مى گوید: در هیچ کدام از مراسم سنتى مان در مورد نوروز ماهى قرمز جایگاهى ندارد. در سفره عید انار به نشانه بارورى و عشق و یا سیب سرخ درون ظرف آب مقدس رها مى شود تا عشق و بارورى همچنان پاینده بماند. نیکنام مى گوید: اگر ایرانى ها مى دانستند که ماهى قرمز هیچ ریشه تاریخى در سفره هفت سین ندارد به جاى پرداخت پول براى خرید و قتل ماهى هاى قرمز به بهانه عید، سیب قرمز یا انار را در آب رها مى کردند که ریشه در تاریخ این دیار دارد.ماهى هاى قرمز که براى ایام عید پرورش پیدا مى کنند در حوضچه ها و استخرهاى غیراستاندارد و آب هاى آلوده رشد پیدا کرده و به علت همین آب هاى آلوده مى توانند عامل انتقال بیمارى سل جلدى باشند.ماهى هاى سرخ و کوچک در مسیر رسیدن به میدان مادر (محل توزیع ماهى هاى قرمز) به علت حمل نادرست نخستین سکته قلبى را تجربه مى کنند، دومین سکته حین پرتاب و تقسیم بندى از منبع اصلى به سطل هاى آب تجربه مى شود و سومین سکته زمانى است که شما با ذوق و خنده نخستین تلنگر را به تنگ آب مى زنید. صدا موج برمى دارد و هجوم مى برد تا قلب کوچک ماهى براى همیشه بایستد. ماهى به پهلو مى شود، روى آب مى آید و مرگ را میان سفره مقدس هفت سین که همه عناصرش ریشه در تولد و بارورى دارد به تصویر مى کشد.ماهى قرمز ایرانى نیست. سفره هفت سین ایران باستان از هزاران سال پیش تاکنون هرگز هیچ عنصرى را در دل خود نداشته که بخواهد شاهد مرگ باشد.هر سال ایام عید ۵ میلیون قطعه ماهى مى میرند. ۵ میلیون قطعه ماهى قرمز به خاطر لحظه شاد بودن ما، به خاطر رنگ و لعاب سفره هفت سین، به خاطر هیچ. عجیب نیست اگر بخواهیم که هر خانوار ایرانى تصمیم بگیرد امسال از خیر خرید ماهى قرمز بگذرد.
عجیب نیست اگر بدانیم در صورتى که ایرانى ها از خرید ماهى قرمز منصرف شوند این تجارت سیاه روزى پایان خواهد یافت. عجیب نیست اگر باور کنیم سیب سرخ یا انار همان سرخى سفره هفت سین ایرانى است که ریشه در تاریخ چند هزار ساله سنت ما دارد. عجیب نیست اگر تابلوى معروف هفت سین کمال الملک را در کاخ گلستان به تماشا بنشینیم و ببینیم که او نیز ماهى قرمز را میان سفره هفت سین اش طراحى و نقاشى نکرد.عجیب تر نیست اگر از کودکانمان بخواهیم اولین نجات دهنده ماهى هاى قرمز باشند و به جاى پرداخت پول براى دعوت ماهى ها به مرگ، تصویر آن را نقاشى کنند.سفره هفت سین ایرانى ماهى قرمز ندارد. به لحظه هایى فکر کنید که ماهى قرمزتان به پهلو روى آب تنگ سفره هفت سین نورزى تان مى میرد. اکنون که این سنت بدون هیچ بهانه اى وارد فرهنگ ما شده است، سنت شکنى کنیم و دوباره به فرهنگ واقعى و قدیمى سفره هفت سین برگردیم.ماهى قرمز چند؟ سه تا ۵۰۰ تومان، شاید هم سه تا ۱۰۰۰ تومان. مهم نیست. شما امسال براى قربانى کردن ماهى هاى قرمز هیچ پولى پرداخت نخواهید کرد و به جاى آن سیبى خواهید داشت که مرگ ندارد. امتحان کنید. امتحان شما نجات ۵ میلیون قطعه ماهى قرمز است.
 
عید و یک قتل و عام عمومی ....
((به جای ماهی ، سیب درون تنگ بگذارید)) این حرف را کسانی می زنند که مخالف مرگ بیش از ۷ میلیون ماهی قرمزی هستند که قرار است در آخرین روزهای اسفند ماه 1390 امسال به مسلخ نوروزی شان بروند؛ ماهی هایی که تنها برای چند روز قرار است نقشی کوتاه بر سرنوشت هفت سین ایرانی بازی کنند و بعد ... دیگر هیچ!
 
پیروز وسربلند باشید

کوچه . . . . . . . .

اگه می خوای فراموشم کنی تو بذار دوباره من ببینمت

واسه ی آخرین بار توی آغوش بذار بگیرمت

اگه هنوزم می شنوی تو این صدا رو

بیا بر گرد و ببین این قلب ما رو

که دیگه غبار غم رو دل نشسته

بیا پاک کن این همه گرد و غبارو

کوچه بی تو بی عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بی تو بی عبوره این کوچه چه سوتو کوره

یادته گفتی چقدر غمگین می خونی تو بزن شاد بزن تو هم میتونی

حالا این جا غمو با شادی میخونم تا بگم بی تو من نه شاد نمیمونم

کوچه بی تو بی عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بی تو بی عبوره این کوچه چه سوتو کوره