ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پدر آمد از راه ؛
دست هایش خالی !
کودکان چشم به دستان پدر …
سفره خالی را پدر ،
از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را ،
بار دیگر گسترد !
بچه ها آن شب هم
مثل دیگر شب ها ،
یک شکم سیر محبت خوردند ... !
وای .. معرکه بود
اشکم در اومد ..
واقعا شاعر خوبی هستید
موفق باشید انشا الله
سلام. خوشحالم که خوشتون اومده اما من شاعر نیستم این شعر واسم ایمیل اومده بود. دلم نیومد تنهایی ازش لذت ببرم. واسه همین گذاشتمش تو وبلاگم.