می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین "
نوشت که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان
به زیبایی من و هوش و نبوغ تو... چه محشری می شوند! آقای
"اینشتین"در جواب نوشت: ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی
خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است،
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا
می شود !
---------------------------------------------------------------------------
روزی
در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی
افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر
وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما
هستید!
---------------------------------------------------------------------------روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می
نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده
جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ
مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای
چیزی مینویسیم که نداریم!»
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.یه تاکسی می گیره،وقتی به محل
می رسن،به راننده میگه اینجا منتظر باش تا من برگردم.راننده
میگه نمیشه ،چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش
کنم.چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰ دلارمیده
.راننده میگه: گور بابای چرچیل ،هر وقت خواستی برگرد!
------------------------------------------------------------------------نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام
بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و
جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون
چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر
همسر شما بودم توى قهوهتان زهر مىریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مىخوردمش
....
-------------------------------------------------------------------------میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو
داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می
رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من
هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه
خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم
....
------------------------------------------------------------------------مجلس عیش حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار
هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا
دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در
عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مىکرد و مىخندید؛ گفت: آقاى چرچیل!
(چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل
نبود) در شرایطى که صداش توجه دور و برىها رو جلب کرده بود،
براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست
هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست
هستید..! چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده
بودن و کشـــدار حرف مىزد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و
گفت: خانم ….شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه
زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مىپره، مىخوام
ببینم تو چه غلطى مىکنى .....
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم:
« فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند:
« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:
« رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم
اگه یه روز کیف آقا معلم یا خانم معلمتون توی کلاس جا بمونه، چکارش میکنی؟
.
.
.
.
.
.
.
برای خودشیرینی هم که شده دنبال معلمت میدوی و کیفشو بهش میدی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
توی کیفش دنبال سوالات امتحان فردا میگردی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه بیست کله گنده برای خودت، توی دفتر نمرات ثبت میکنی؟
.
.
.
.
.
.
یا مثل این بچه ها
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی.
شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و زامبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند.
حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد ما را جرقه ی پتو!
و مریدان همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
که چنینش کرد پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.
فغان و ناله از مریدان برخاست.
شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم.
مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.
فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.
پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.
فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.
خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون بگریستند .
چند دوست قدیمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند میخواستند شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا خدمتکاران خوشگلی دارد.
١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستورانهای مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.
و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفتهاند.
عذرخواهی : در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده میشود.
بیمه عمر : قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.
شناسنامه یا کارت ملی : دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
سریال : فیلمیست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد.
تلفن همراه : وسیلهای سهکاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا عکس گرفتن است.
ایرانسل : خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا.
گرانی : کلمهیی است زادهی توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است!
آثار باستانی : خرابههایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفتهاند.
خودپرداز : دستگاهیست که همیشهی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.
اداره : محلی که شما بعد از تنشها و جدلهای منزل در آنجا استراحت میکنید.
مجرم : فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانستهاند او را دستگیر کنند.
تورم : عددی بیخود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!
گارانتی : یک اسم زیبا و خوش تلفظ است ولی در عمل مکافاتی بیش نیست.
تحقیق : کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی.
مترو : سونای بخار متحرک!
شب امتحان : حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربیگری مایلیکهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند..
بزرگراه : نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیتترین فحشهای باناموسی و بدون آن!
رئیس : فردی که وقتی شما دیر به سر کار میروید خیلی زود میآید و زمانی که شما زود به اداره میروید یا دیر میآید و یا مرخصی است.
شهرداری : گرفتن رشوه، داشتن صدها پروژههای نیمهتمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح.
از پذیرفتن خانمهای بد حجاب معذوریم : تابلویی که در همهجا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیهی مردم.
سطل آشغال : وسیلهییست موجود در خیابانها جهت ریختن زباله در اطراف آنها.
مدرک تحصیلی : کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق میکند و بدون پارتی در هیچ کجا به درد نمیخورد "مگر هنگام ا ز د و ا ج"
حراج : اصطلاحیست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج میکنند
دل می پرد ز دستم آهسته چون کبوتر
چون بشنود صدای دکتر توکلی فر
از دست داده ام دل بردست او قرارم
با نمره ای که داده بر نیک و بر مدارم
دانی که قوت او در چه شود خلاصه
در جمله بندی اش نیست ، شخصیت و کلاسه
گیرم پیاله دستم گویم همی به مستی
ای داریوش آخر استاد من تو هستی
منبع ( وب دانشجویان برق قیامدشت )