خودم
روزهای خوب و بدی رو باهاش سپری کردم،اما بنا به دلایلی که فقط و فقط برای خودم قانع کننده ست، دیگه نمیخوام اینجا بنویسم ، اما این آدرس رو دوست دارم و هرگز اون رو حذف نمیکنم.. شاید روزی دیگر،به قلمی جدید،در جایی دیگر بنویسم.. "بدرود.."
واقعا" این 4 سال دوره کارشناسی به اندازه یه چشم به هم زدن بود انگار همین دیروز بود که برای اولین بار وارد حیاط دانشکده علوم شدم، اوایلش چقدر ناراحت بودم از اینکه جمع دوستانه خوبی نداشتم اما بعد از گذشت تقریبا یک سال و جمع شدن 5 دوست خوب کنارهم یا به قولی همون 5 وزیر ،خیلی چیزها عوض شد.. 5 وزیر!!! با یاد آوری این ترکیب کلمه ، همه خاطراتم از تو ذهنم میگذره.. و امروز روز دلگیری بود برام.. روز اتمام دوره کارشناسی! روزی که با 4وزیر دیگه خدافظی کردم در حالیکه همه ناراحت بودیم از این جدایی و میدونستیم که دلمون تنگ میشه.. برای همه چی تنگ میشه.. ازحیاط جنوبی گرفته تا شمالی و آزمایشگاه ها و کلاسها و حتی پاتوق همیشگیمون، بوفه عمو عادل!! میدونم که هر دوره ای تو زندگی آدم یه روزی شروع میشه و یه روزی تموم ! اما نمیدونم چرا بر خلاف تصورم دلم نمیخواست که اینقدر زود تموم بشه، تو این 4سال هم روزهای خوب داشتم و هم بد، هم خاطرات خوب و هم بد اما مهم این بود که همیشه و در همه شرایط این 5وزیر کنار هم بودن .. و من اصلا دلم نمیخواست که این کنار هم بودنهامون تموم بشه..
به قول سهراب: " می شکنم"..........
ای كاش توان آن را داشتم كه از
عرش تا فرش را برایت گلباران كنم و بر دستان پر از مهر و عاطفه ات كه مظهر
عشق و ایثار است بوسه زنم تو در تمام طول سالهای عمرم همچون خورشیدی بر زندگیمان تابیدی. روزت مبارک پدر عزیزتر از جانم .................................................................................................... پ.ن: اولین سالیه که پدر تو این روز خونه نیست،پدر هنوز از مسافرت برنگشته،دلتنگشم شدید..!!
ﻧﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ پاﮐﻢ ﮐﻪ ﮐﻤــــــﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﻧﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺑـــــــﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻫﺎﯾـــــــــﻢ ﮐﻨﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﻭ ﮔﻤﻢ ! ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻫــــﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣـﯿﺪﻫﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺗــــﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻧــــﯽ ﺑﺎﺷـﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺳـــﺘﯽ ﻭ ﻫﺮ ﮔﺰ ﺩﻭﺳــﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺁﻧﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﮐــﻪ ﺗﻮ ﺭﻫﺎﯾـــــــﻢ ﮐﻨﯽ ... ﺧــــــﺪﺍﯾﺎ پـﺲ ﻫﯿــﭻ ﻭﻗـﺖ ﺭﻫــﺎﯾﻢ ﻧﮑﻦ ...
نمیدانم چرا اینقدر بهانه گیر شده است؟!! مثل بچه های 2-3 ساله! مدام از عالم و آدم و اتفاقات روزگار شکوه میکند، می رنجد.. نمیدانم، شاید هم حق با اوست.. اما گاهی واقعا" از دستش خسته میشوم، بر سرش فریاد میکشم تا شاید آرام شود اما نمیشود..!!دقیقا" نمیدانم چه مرگش شده! فقط میدانم که دیگران را هم اذیت میکنم.. از آن وقتهاست که طالب یک آرامش درست درمانم..
سال نو مبارک ....................................................................................................................... پ.ن 1 :شعر از استاد عزیز مصطفی سلامی پ.ن 2: از کودکی همیشه برای مسافرت عید شوق و ذوق داشتم اما امسال تو نیستی که در را به رویمان باز کنی.. پای رفتنم نیست.. دوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست.. ..................................................................................................... پ.ن: چقدر این سفر 3روزه پر از آرامش بهم چسبید، با کلی خاطره،بعد از تحمل یه دنیا استرس و فشار روحی واقعا به این سفر نیاز داشتم، علی الخصوص که تنها بودم.. فقط خودم!
من اگر هر از چند گاهی از تو یادی نکنم،
دانه به دانه
اسفند را تشریح کردم
به سی امین روز
دانه ای یافتم
تو بودی و بهار آمد و اسفـــــــــــــند تشییع شد
بهارتان به سادگی همین شعر، به پاکی همین احساس ناب ، فرخنده باد.
Design By : Pars Skin |