باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

ماجرای پزشکان اصفهانی و ماهی . . . .

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در
دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند.

یک مرد میانسال با یک لهجه غلیظ وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی
دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان
کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ...
هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر
کردم.
شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم !
خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر
گذاشتم.
فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد ایستاده است و بسیار مضطرب است.
تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من
باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من
نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی
ات الآن در فریزر خانه ماست.
او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است
و ظاهرا آن مرد یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!