باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

باران خورشید

مرداب به رود گفت:چه کردی که زلالی....؟ جواب داد گذشتم

آرزوی زن بودن . . . .

مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر می برد.
و به علاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش تعاریف و آرزو و تبریک بسیاری در روز زن دریافت کرده بود.
دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام می دهد.
پس آرزو کرد:خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار می روم درحالیکه همسرم فقط در خانه می ماند. می خواهم او بداند که من چه سختی را تحمل می کنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین
خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد. فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد.
از جایش برخاست برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کردلباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد، ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد.
به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند.
به خواروبار فروشی رفت سپس خریدهایش را به خانه برد. قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد.
  جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد.
ساعت دقیقا 1 شد و با عجله تختها را مرتب کردلباس ها را شست.
لباس ها را شست جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و تی کشید.
 به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند.
شیر و کیک برایشان آورد و بچه ها را کمک کرد تا تکالیفشان را انجام دهند.
سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد.
ساعت 4:30 بعدازظهر، سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست.
 گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد.
بعد از شام آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد. لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند.
 او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند . . .
 صبح روز بعد
او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت:
خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین
خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد:
پسرم میدانم که اکنون درس خود را آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی ... !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
رامین پنج‌شنبه 19 مرداد 1391 ساعت 22:08 http://ramin1852.blogsky

بابا دست خوش چه خدای ملسی کلی حال کردم

مگر اینجوری شما آقایون ما خانوما رو درک کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد