ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟
گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام
گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام
گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟
گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام
گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
گفت : هم از باده خور بیزار و هم از باده ام
گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام
گفت : پس شاید قماری کرده ، پولی برده ای
گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام
گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟
گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام
گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟
گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام
گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟
گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام
گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟
گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام
گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟
گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام
گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟!
گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام
مرتیکه بیشعور قدر نشناس .... همون بهتر تو لیاقت زنو نداشتی زنت از شرت خلاص شده . . .
سلام یاسمن مطالبت خیلی جالب و زیبا بود مرسی
خواهش میشه فابلی نداشت